۱۳۹۰ بهمن ۸, شنبه

حقایق پشت پرده فتنه مذهبی در ایران قسمت دوم بخش اول


در شرایطی که همه جا حقیقت را پنهان میکنند باید شهامت نوشتن آن را داشته باشیم (برتولت برشت )
حقایقی پشت پرده فتنه مذهبی در ایران قسمت 2 بخش اول
در قسمت  اول این نوشتار گفته شد که ،بعد از خروج قوای متفقین از ایران و بازگشتن نظم به کشور گرچه قوای نظامی انگلستان نیز از ایران خارج شدند ، ولی قوای سیاسی و تخریبی آنها در ایران دایره نفوذی خود را بسرعت گسترده نمودند .از سوی دیگر هم از سال 1326 بود که زمزمه هایی در مورد نفت در مجلس شورای ملی بگوش میرسید .
حال میخواهیم در این نوشتار که ادامه نوشتار قبل بوده ،حقایقی را   که موجب ملی شدن صنعت نفت ایران   انهم فقط 3 سال قبل از به پایان رسیدن قرارداد دارسی گردید را روشن کنیم .و بگوییم که چگونه شرکت برتیش پترولیوم بدست همان آخوندهای مزدور و سرسپرده استعمار و سایر دست نشاندگان خود جنبش ملی کردن صنعت نفت را در  همراه با  پدیده ای به نام جبهه ملی   که عده ای میراث خوار مصدق عضو ان بودند و اجازه  ندادند، تا طوری پیش رود که ملت ایران متضررنشود و نوزادی را که اگر فقط 3 سال دیگر میگذاشتند تا طبیعی پای به عرصه وجود بگذارد ، قبل از موعد بدنیا آوردند، که موجب ضرر و زیانی بسیار زیاد و عجیب برای ملت ایران گردید و 3 سال بعد یعنی درست در تاریخی که اولین دوره 40 ساله قرارداد بپایان میرسید و تمدید آن موکول به رای ملت ایران بود یعنی در سال 1954 بوسیله علی امینی پسر امین الدوله و داماد وثوق الدوله قراردای وحشتناک دیگری با کمپانی های نفتی که در راس آنها همان برتیش پترولیوم قرار داشت برای مدت 40 سال بر ملت ایان تحمیل گردید .و نیز خواهیم نوشت که چگونه قوم آخوندها و عمامه بسر منحوس و منحرف به رهبری آخوند شیطان صفتی چونآت الله ابوالقاسم  کاشانی و چند سرسپرده دیگر از اجرای نیت مرحوم دکتر مصدق که کوشش میکرد تا آن نوزاد را کاملا طبیعی بدنیا بیاورد جلوگیری کردند و در راه پیشرفت برنامه های او بلوا و آشوب براه انداختند و در حقیقت از پشت به او خنجر زدند .
جریان از پیش نویس تمدید قرار داد با شرکت نفت برتیش پترولیوم شروع شد که برای تصویب از طرف دولت بوسیله وزیر دارائی یعنی گلشائیان به مجلس شورا آورده شد و این در حالی بود که 6سال بیشتر ازقرار داد مابین دولت ایران و شرکت نفت مذکور باقی نماده بود که اگر میگذاشتند این 6 سال منتفی شود نه تنها صنعت نفت به مفهوم واقعی خود ملی میشد بلکه بموجب قراردادی که در دست بود کلیه تاسیسات و پالایشگاهها و سیستمها و ساختمانها متعلق به ملت ایران میشد .
در این میان برخی اعتقاد دارند که اولین کسی که این طرح و نظریه را مطرح نموده بود شخص مهندس رضوی نماینده دوره 13 مجلس شورای ملی از شهر رفسنجان بوده که اولین بار ضمن نطق خود در مجلس اشاره به ملی شدن صنعت نفت نموده و اعلام کرد که باید کاری کرد که تا بعد از اتمام مدت قرار داد با شرکت نفت برتیش پترولیوم دیگر قرار دادی با آن شرکت تجدید و تنظیم نگردد و تا آن زمان کوشش شود که با تاسیس دانشکده نفت و توسعه دانشکده فنی تهران کادر لازم را برای اداره این صنعت از جوانان ایرانی تربیت شوند تا بعد از پایان قرارداد ایران بتواند صنعت نفت خود را اداره کند و نیازی به کارشناس و متخصص خارجی نداشته باشد .این نطق مهندس رضوی هشدار و زنگ خطری بود برای شرکت برتیش پترولیوم ، لذا آن شرکت بفکر افتاد که بهرصورت که لازم باشد قبل از انقضاءمدت قرارداد ، قرارداد دیگری را به ایران تحمیل نمایید .(البته برخی از هواداران و اعضاء جبهه ملی معتقد هستند که این دکتر حسین فاطمی بوده که پیشنهاد ملی شدن صنعت نفت را داده که البته بررسی و تایید و تکذیب این مسله بر عهده کارشناسان و محقیقین تاریخی است .اما ناگفته نماند شاید با جرات بتوان گفت که تنها فرد وطن پرست و مبارز در جبهه ملی که همواره در کنار دکتر مصدق بود دکتر حسین فاطمی بوده است و لاغیر )
شرکت برتیش پترولیوم شخصی به نام (گس) که ازمدیران شرکت نفت مذکور در انگلستان بود با اختیار تام به ایران آمد و مذاکرات خود را با مقامات ایرانی شروع نمود و سرسپردگان و خائنین به ایران و ایرانی افرادی مانند هژیر و گلشائیان و . . . دنبال کار را گرفتند و بالاخره قرار داد معرف (گس و گلشائیان )بمدت 20 سال و قابل تمدید با شرکت برتیش پترولیوم بصورت لایحه قانونی برای تصویب به مجلس شورای ملی ارائه کردند .در آن زمان که این طرح در مجلس مطرح شد عده ای مخالف آن طرح شدند از انجمله میتوان به گروه حسین مکی ،دکتر بقائی، و حائری زاده اشاره کرد .مکی به عنوان مخالف انقدر به مخالفت خود ادامه داد  تا این که عمر مجلس 13 بپایان رسید .و با وجود همه تلاشی که سرسپردگان به استعماردر مجلس انجام دادن آن طرح تصویب نشد . در این بین اقایان گلشائیان و هژیر با تمام قدرت کوشش کردند تا طرح تصویب شود .
نظر اولیه بر این بود که طبق پیشنهاد مهدس رضوی تا پایان قرارد داد با برتیش پترولیوم نه قرارد دادی تمدید گردد و نه اینکه قرار دادی جدید تنظیم تا دوره امتیاز بسر آید و صنعت نفت ملی گردد و اگر این روند ادامه می یافت ، همانطوریکه گفته شد نه تنها کلیه تاسیسات به ایران تعلق داشت ، بلکه دیگر مسئله ای بنام پرداخت غرامت به میان نمیامد ، چون بر اساس متن قرار داد اگر ایران میخواست نفت خود را قبل از پایان مدت قرار داد ملی کند میبایستی علاوه بر پرداخت ارزش کلیه تاسیسات عدم النفع بقیه مدت قرار داد را نیز بر اساس پیش بینی که در قرارداد شده بود به شرکت برتیش پترولیوم بپردازد.
بعد از انکه ابها از اسیاب افتاد و 28 مرداد 1332 در زمان نخست وزیری سپهبد زاهدی سپری شد  ، دکتر امینی موصوف ، نه تنها ارزش کلیه تاسیسات اعم از چاهها و ماشین الات و . . . و انبارهای وسایل یدکی و وسایل موجود در منازل و ساختمانها و پالایشگاهها و . . . را بر اساس قیمت گذاری که در دفاتر کرده بودند و دولت ایران میبایست آن را میپرداخت بلکه غرامت عدم النفع 3 سالی را که صدور نفت ایران متوقف گردید بود به شرکت مذکور باید پرداخت میکرد و قراردادی 40 ساله با شرکت هفت خواهران به سرپرستی برتیش پترولیوم انعقاد میگردید .و این نقشه ای بود که شرکت برتیش پترولیوم بعد از اشاره مهندس رضوی در مجلس شورای ملی ،در سر داشت و  شرکت مذکورموفق به تمدید قرارداد نشد .   
در این میان دکتر مصدق چگونه می اندیشید؟
در بادی امر بپا کنندگان نهضت ملی شدن صنعت نفت ، دکتر حسین مکی ، دکتر بقائی و حائریزاده بودند .که اولی ناطق و دو نفر دیگر یا الله گوی پای منبر بودند .برخی معتقد بودند که این 3 نفر هیچکدام از سواد سیاسی و حقوق بهره مند نبودند لذا احتیاج به یک رهبر داشتند که سیاسی و بهرمند از سواد حقوقی بوده باشد .و از این روی به دکتر مصدق مراجعه کردند . دکتر حسین مکی در کتاب (نفت و نطق مکی) اشاره مفصلی به ملاقات خود در ین باره با دکتر محمد مصدق داشته که در آن زمان خود را بازنشسته کرده و خانه نشین بود، میکند که در نوع خود بسیار جالب است .
انچه که در رابطه با دیدار و گفتگوی میان دکتر حسین مکی و دکتر مصدق دارای اهمیت است این است که دکتر محمد مصدق نیز عقیده مهندس رضوی را داشته و به حسین مکی میگویید که (من دیگر پیر شده ام و خود را بازنشسته کرده ام بگذارید این جریان روند عادی خود را داشته باشد تا مدت قرار داد تمام و یا تجدید نگردد .)حتی دکتر مصدق بر این عقیده  بود که مجلس پیشنهاد تنظیم یک لایحه قانونی به دولت بدهد که بطور کلی اختیار هر نوع تجدید و یا تمدید در قرار داد نفت تا پایان مدت قرار داد از هر دولتی گرفته شود .دکتر محمد مصدق با این شرط همکاری با گروه مخالف را آغاز نمود .
در مجلس 14 اکثریت را همان میراث خوران دکتر مصدق تحت نام جبهه ملی بدست آورد .و رهبر آنها دکتر محمد مصدق بود .لایحه تجدید قرار داد مجددا درمجلس مطرح شد ولی تب ملی شدن صنعت نفت چه در مجلس و چه در خارج از مجلس بالا بود .رزم آراء که در آن زمان نخست وزیر بود و در مجلس گفت (آقایان ، بیش از 6 سال به خاتمه قرارداد با شرکت برتیش پترولیوم نماده صبر کنید تا در این مدت هر چه ملت خواست همان کند و در حال حاضر اگر نفت ملی شود به موجب قرارداد علاوه بر پرداخت ارزش کلیه تاسیسات و ماشین الات مجبور خواهیم بود که خسارت عدم النفع نیز بپردازیم و ما در حال حاضر متخصصینی برای ساختن لوله و . . . هم نداریم تا چه رسد به متخصص برای اداره این صنعت عظیم .)ولی شرکت برتیش پترولیوم میخواست ه صنعت نفت ایران را ملی اعلام گردد.لذا بدست قشریون که در متن قضیه دارو دسته آیت الله کاشانی مزدور و سرسپرده فعالیت میکردند(فدائیان اسلام و نواب صفوی ) نخست وزیر وقت رزم آرا را ترور نموده تا تب ملی شدند صنعت نفت پایین نیایید و نفت ملی گردد و آن شرکت هم به مقصود خود برسد .تب ملی شدن صنعت نفت در ایران بالا گرفت و هر قدر دکتر مصدق میخواست جلوی تندروها را بگیرد نمیتوانست  و طبق نظریه ای که بر اساس آن همکاری با گروه را آغاز کرده بود تا لایحه قانونی را به مجلس بیاورد  و از موقعیت و اکثریتی که در مجلس داشت استفاده نموده و آن را به تصویب برساند(اکثریت مجلس را میراث خوران مصدق تکشیل می داد همان جبهه ملی ) که بموجب آن اختیار هر نوع تجدید و یا تمدید قرار دادی را از دولتهای ایران در مسله نفت تا انقضاء مدت قرارداد بگیرد اما موفق نشد !! تا بالاخره صنعت نفت ملی شد و این درحالی بود که هیچ نیروی متخصص و وسیله و برنامه ای برای اداره آن وجود نداشت .
حال ببینیم که ره آورد این ملی شدن زد رس صنعت نفت برای ملت ایران چه بود و چه دستهایی با تقویت استعمار و شرکت برتیش پترولیوم در متن کار فعالیت داشتند و چه بروز دکتر محمد مصدق که یک عمر با استعمار جنگیده بود آوردند و حقوق بگیران معرکه چه کسانی بودند و طبقه آخوند و عمامه بسر چگونه بر مراد اربابان خارجی همه امید های دکتر محمد مصدق را به باد دادند .
وجود اشخاصی مانند دکتر مظفر بقایی کرمانی پسر میرزا شهاب سرسپرده (اس ، پی، آر)و حائریزاده بقول یزدی ها آب تایمز لندن خورده و از یک طرف دیگر آخوندی عقب مانده و سرسپرده و مزدور آیت الله کاشانی و دارو دسته آخوندش که دستمزدش فقط 50 هزار تومان بود وشبه آخوند چون  اقای بازرگان از طرف دیگر باطن کار را روشن میساخت .
به گواه تاریخ و مستندات تاریخی در روزهای آخر حکومت محمد مصدق کسانی که علیه دکتر محمد مصدق قیام کردند همین 3 نفر بودند( دکتر بقائی ، حائری زاده ، و آیت لله کاشانی ) که آن مرد را نه فقط تنها گذاشتند بله به طرق مختلف به اوضربه زدند و آخرین ضربه مهلک را دکتر بقائی با برپا ساختن بساط حزب زحمتکشان ملت ایران  و براه انداختن دسته داخل خیابانها بر علیه دکتر مصدق به او زد و بعد از گوشه نشینی مصدق باز دست از سر او برنداشت و با حیله خود را به دادگاه نظامی کشانید و با کمال وقاحت و بیشرمی در دادگاه درباره مصدق سخنانی بر علیه او بر زبان راند .و با وجود  انکه در آن دادگاه دادستان برای دکتر بقائی تقاضای حکم اعدام نموده بود ولی بعد از جلسات متعدد و سخن رانی های این مهره سرسپرده استعمار دادگاه او را تبرئه نمود.
در هر حال استعمار انگلیس بدست دست نشاندگان خود کودکی نارس را بدنیا آرودند و صنعنت نفت ایران را ملی نمودند و گروهی نیز  برای خلع ید از جمله شبه آخوندی مانند  اقای بازرگان را برای تحویل گرفت تاسیسات نفتی به آبادان گسیل داشتند .
متخصصین انگلیسی که این صنعت را در ایران اداره میکردند موقتا از ایران خارج شدند و با خروج آنها فعالیت در صنعت نفت متوقف گردید و در حدود 3 هزار کارگر ورزیده ایرانی که در این صنعت کار میکردند بیکار و جذب صنایع نفت سایر کشورهای نفت خیز حوزه خلیج فارس شدند و به این طریق کمبود کارگری که در آن کشورها در صنایع نفتشان وجود داشت با کارگران ورزیده ایرانی پر شد ودولت وقت انگلستان هم برای حفظ ظاهر امر ، مختصر نفتی را که به صورت آزاد ، دولت ایران آن را بفروش رسانده بود ،در دریای آزاد با کمک نیروی دریایی انگلستان وبه امر شرکت برتیش پترولیوم ان نفت کشها را متوقف نمود .با متوقف شدن فعالیتهای نفتی مختصر پولی را که ایران از بابت سهم از شرکت نفت انگلیس و ایران میگرفت قطع شد و دستمزد آن دسته از متخصصین ایرانی که تا ان زمان از شرکت نفت حقوق میگرفتند به بودجه مملکت تحمیل گردید و در نتیجه دولت ایران مواجه با مشکل اقتصادی عظیمی شد .
در آن زمان در آمدهای ایران از محل سایر محصولات صادراتی محدود بود وکشاورزی ایران آن زمان نیز با 3 میلیون سطح زیر کشت قادر به تغذیه جامعه ایرانی نبود . از طرف دیگرنفوذ برخی از   چپ گراهای وابسته و توده ای های سرسپرده و مستمری بگیر و ملاها و آخوندهای مزدور در محیط واحدهای تولیدی و میان جماعت عوام ، موجب گردیده بود که بر اساس برنامه ای که تنظیم شده بود روش اغفالو تحریک  مردم را بشدت دنبال کنند .بساط آخوند بازی که به تجربه ثابت شده بود که هر وقت پهن گردیده و میگردد دست استعمار خصوصا انگلیس در کار است بصورت گسترده ای رواج داشت و حزب توده که بموجب مدارک و اسناد بدست آمده جیره خوار و سرسپرده بودند و حتی به برخی از سران آنها از شرکت نفت هم مبالغی هدیه میشده فعالیتی وسیعی داشتند .  نظم واحدهای صنعتی و کشاورزی تحت نفوذ اعضاء این جماعت توده ای و آخوند بهم خورده بود و تولید بطور چشم گیری کاهش یافته بود . این  گروهها یعنی حزب منحوس توده و آخوندها و مذهبیون افراطی ، گروه منحوس و مزدور آیت الله کاشانی ،(فدائیان اسلام و نواب صفوی ) و دارو دسته خائن و مزدور دکترمظفر  بقائی  گر چه بظاهر سنگ ایران و حقوق ایرانیان را  بسینه میزند و با دکتر مصدق که با تمام وجودش که در باطن تمام وجودش ایران و ایرانی بود و به آنها فکر میکرد علنا مخالفت میکردند و او را فلج مینمودند و انقدر برای او مشکلات و ناراحتی ها و بی نظمی های داخلی بوجود آوردند که نمیتوانست روی مسایل اساسی و رهائی کشور از بن بست اقتصادی و صنعتی و کشاورزی  چاره ای بیاندیشد .
دکتر محمد مصدق در آن شرایط سخت تقریبا  تنها مانده بود و از بسیاری گله و شکایت داشت .دلش از بابت کارهی افراطیون خاصه افراطیون مذهبی پراز گلایه بود و میگفت (چون آیت الله کاشانی نتوانست نظرش را در مورد دائر بربکار گماشتن مذهبیون در امور سیاسی به من تحمیل کند حالا با من مخالفت میکند و دارو دسته اوباش و جوجه آخوندها و . . . را بر علیه من تشویق به کار شکنی و قیام میکند )وقتی از دکتر محمد مصدق علت عدم پیگیری تز مرحوم مهندس رضوی و خود دکتر محمد مصدق در مورد ملی کردن صنعت نفت سوال شده بود اشک در چشمانش جمع شده و فقط گفت( نگذاشتند )
دکتر محمد صدق باید در آن واحد در 3 جبهه میجنگید .جبهه اول مشکلات اقتصادی و معیشتی ملت و کشور بود که چون خوره او را میخورد . جبهه دوم ، جبهه سرسپرگان و جیره خوران شرکت نفت بود که برخی از آخوندها و ملاهای عمامه بسر هم جزءآنها بودند و آنها بر دو دسته بودند یک دسته گروه سیاسی که از طرق مختلف به دکتر مصدق فشارآورده تا قراردادی در مورد نفت بسته شود که آن گروه سرسپرده حق دلالی و پورسانت خود را بگیرند و دسته دوم آخوندها و گروه مذهبیون افراطی بودند که با تحریک و پشتیبانی گروه اول به تحریک و فریب مردم علیه دکتر محمد مصدق اقدام میکردند که در راس آنها آخوندی مزدور و خائن چون آیت الله ابوالقاسم  کاشانی قرار داشت و جبهه سوم هم که از دو جبهه دیگر خطرناکتر و فرساینده تر بود . در جبهه سوم دوستان قدیمی که دشمنان سرسخت او شده بودند و نه تنها او را تنها گذاشته بلکه از او پشتیبانی نکردند بلکه از پشت به او خنجر زده و با به خیابان کشیدن مردم و براه انداختن دسته در خیابان و تحریک ومردم به بستن مغازه ها و در حقیقت تعطیلی اقتصاد کشور برای دکتر مصدق مشکلات عدیده ای بوجود آورد . مانند دسته های حزب توده و حزب زحمتکشان منتسب به دکتر بقائی که هر دو از سفارت شوروی و انگلیس جیره و مواجب میگرفتند .ولی با همه فشاری که مرحوم دکتر مصدق تحمل میکرد زیر بار درخواست آنها یعنی عقد قراردادی دیگر با شرکت برتیش پترولیوم و . . . نرفت و حاضر به قبول چنین ننگی نشد تا بالاخره در نتیجه وضع نابسامانیکه در مملکت به وسیله مخالفین و آخوندهای سرسپرده و گروه های یاد شده خصوصا آخوندهای جزء دارو دسته ایت الله کاشانی بوجود آمده بود مردم بستوه آمده و مسله 28 مرداد پیش آمد .
حال من نگارنده اصلاقصد ندارم وارد بحثی بیهوده شوم و آن مسله روی دادن و یا روی ندادن کودتا در روز 28 مرداد 1332 است . کارشناسان و پژوهشگران و محققین در این زمینه همراه با مخالفین و موافقین دکتر مصدق به کرات سخن گفته اند .اما به نظر من نگارنده انچه در روز 28 مرداد 1332 اتفاق افتاد را نمیتوان به پای سازمان سیا امریکا نوشت . بلکه این کودتا و یا قیام و یا هر دو مورد بوسیله مردمی که جانشان به لبشان رسیده بود بوقوع پیوست ، و در این میان نباید از برنامه ریز و طراح اصلی کودتا و قیام بر علیه دکتر محمد مصدق غافل بود که همانا دولت استعماری انگلستان بود .سازمان جاسوسی امریکا فقط در آن زمان بر طبق روایات و برخی مستندات مبلغ 60 هزار دلار هزیه کرده بود و نمیتوان باور و قبول کرد که با این مبلغ بتوان در مملکتی کودتا کرده و یا قیام مردمی راه انداخت  بدون انکه مردم در آن کودتا و قیام دخالتی نداشته باشند . در هر صورت کودتا و یا قیام صورت گرفت و دکتر محمد مصدق کنار رفت و تمام نقشه های آن مرد بزرگ برای ملی کردن صنعت نفت نقش برآب شد و شرکت برتیش پترولیوم بمقصود خود رسید و این مرتبه در لباس دیگری بنام کنسرسیوم کنترل نفت ایران را با همان کارشناسانی که از ایران بعد از خلع ید رفته بودند بدست گرفت و مدت کنسرسیوم 40 سال و قابل تمدید بود که بوسیله مهره سرسپرده و خائن دولت انگلستان علی امینی منعقد گردید .
در بخش دوم این نوشتار از قسمت دوم حواشی و مسائل و پیش آمدهای پیرامون خلع ید از شرکت نفت ایران و انگلیس راکه در آن زمان بوقوع پیوسته را بیان خواهم نمود  که  بواسطه مطالعه این نوشتار و نوشتارهای بعدی ،  خوانندگان به نقش مخرب آخوند و آخوندهای خائن و خودفروش وایادی آنها  در کوشش برای از بین بردن ایران و فرهنگ و تاریخ و ...آن پی ببرند . 
مهرداد حیدرپور پاریس شنبه 8بهمن 1390   28/1/2012 

۱۳۹۰ بهمن ۲, یکشنبه

حقایق پشت پرده فتنه مذهبی در ایران 1

در شرایطی که همه جا حقیقت را پنهان میکنند باید شهامت نوشتن آن را داشته باشیم .
برتولت برشت 
حقایق پشت پرده فته مذهبی در ایران قسمت اول 
وقایعی که در نیمه دوم سال 1357 در کشورمان ایران رخ داد و در سال 1358 به اوج خود رسید و در حقیقت مملکت بدست بیگانگان داخلی افتاد ( اخوند و روحانیت )رویدادی نبودکه تازگی داشته باشد و یا برای اولین بار اتفاق افتاده باشد .ولی امید ارم که برای اخرین بار باشد و ملت ایران در این گیرو دار وحشتناک دشمن خود را بخوبی شناخته باشد .حال قصد من این است که نه به عنوان یک محقق و تاریخ دان و نه یک پژوهشگر ، بلکه به عنوان یک فرد ایرانی که جز نسل سوخته کشورم ایران هستم به سهم خودم برخی از دیوار ها را خرب کرده و سدها را شکسته و پردها را کنار زده و از انچه که در پشت انها بازی شده و میشود سخن بگوییم و بنویسم و این بیگانگان این جماعت اخوند و ملا را انطور که بوده و هستند معرفی کنم و خیانت و جنایت و خود فروشی انها را باز برملا سازم .هر چند که هر ایرانی پاک نهاد و اگاه از انچه که در پس پردها بازی میشود اطلاع داشته و دارد .
ایران کشوری است ثروتمند و با موقعیتهای فوق العاده ممتاز .هم از لحاظ کشاورزی مستعد و دارای چهار فصل کامل سال و موقعیتهای متفاوت و مناسب برای تولید محصولات مختلف کشاورزی است و هم دارای امکاناتی است وسیع که میتوان کشاورزی را صنعتی نمود و صنعت را در خدمت کشاورزی گرفت و یا کشاورزی را در خدمت صنعت وهمچنین دارای منابع سرشار معدنی است که میتوان به پشتوانه انها صنایع را به وجود آورد و از همه مهمتر شوربختانه و یا خوشبختانه نفت دارد که میتوان از این منبع عظیم البته اگر دشمنان داخلی و خارجی بگذارند ، در راه ساختن ایرانی آباد و یزرگ و ثروتمند استفاده کرد .اینکه میگویم شوربختانه برای انست که همین منبع ثروت است که هر گاه از چندی که ایران بخواهد از این منابع به نفع خود و ملت استفاده نماید و در مسیر پیشرفت با پشتیبانی در آمد قرار بگیرد دشمنان داخلی وابسته به خارج و خود دشمنان خارجی نمگذارند و با ایادی خود که متاسفانه در لباس ایرانی همیشه خدمتگذار اجنبی و استعمار بوده و هستند نظم کشور را بهم میریزند و انچه را که انجام یافته نابود میسازند .عامل مهم و حساب شده ای که دشمنان خارجی و دست کثیف استعمار بخوبی میتواند در ایران خصوصا در نمیکره شرقی عموما روی ان حساب باز کرده و میکند، نفوذ روی اعتقادات و سنتهای مردم این منطقه از جهان است و بهمین علت است که زیر لوای مذهب ، فرقه سازی و تفرقه اندازی و ... نموده و از روشهای خاص او بوده و تنها از این طریق است که بخوبی میتواند روی اعتقادات و سنتهای مردم اثر بگذارد و با ایجاد اختلاف بین عقاید سنتی و فرقه سازی و تفرقه اندازی ایجاد نفاق نموده و مردم را بخود مشغول سازد و به اصطلاح آب را گل آلودکرده و ماهی بگیرد .
نزدیک به چهار قرن است که ملت ایران وسرزمین ایران گرفتار بلای خانمانسوز و نحوستی بنام آخوند و ملا شده که همه اینها دست پروردگان و ساخته و پرداخته استعمار انگلستان بوده و هستند .روحانیون ، اخوندها و ملاها ، عواملی بوده و هستند که بنیادشان در زمان سلطنت سلسله صفویه بدست برادران شرلی که از انگلستان و از طرف دولت وقت خود بعنوان سفیر به ایران آمده بودند و شاه عباس شاه قدرتمند صفویه هم از سر ناچاری آنها را پذیرفت گذارده شد و بعلت ضعف سلاطین بعد از شاه عباس روحانیت (روحانیت اسلامی )و اخوند بازی آنچنان ریشه محکمی گرفت که به تدریج چون سرطان لاعلاج تمام وجود ایران را در برگرفت .
در زمان افشاریه و زندیه به وجه کاملا محسوسی جلو نفوذ این روحانیون و اخوندها (سرطان )گرفته شد ولی بی لیاقتی و ضعف و عیش و نوش و زنبارگی شاهان و شاهزادگان سلسله قاجاریه مجددا به این اخوندها و روحانیت منحوس جان داد و تقویتش کرد تا انجا که اخوند و ملا در تمام شئون اداری و سیاسی و اقتصاد مملکت دخالت مستقیم داشت .
در این سلسله منحوس قاجار بود که اختلافات مذهبی در لباس تفرقه اندازی در ایران باوج خود رسید و در دوران همین سلسله بود که زرتشتیها که همانا ایرانیان اصیل و وطن پرست که سهم زیادی در تجارت و کشاورزی ایران داشتند با تحریک اخوندها و ملاها به چنان ذلت و خواری گرفتار شدند که جلای وطن کردند و زادگاه و مرز و بومشان را ترک گفتند .در زمان سلسله قاجار که بهتر است ان سلسله را سلسله اخوندها و ملاها بنامیم بسیاری از زرتشتیان ایران حق هیچگونه فعالیت و حیاتی را نداشتند .مردم عوام به تحریک همین ملاها و آخوندها انها را بایکوت کرده بوده و با انها یچگونه معامله و یا معاشرت نمیکردند و حتی زنان و مردان و کودکان زرتشتی حق نداشتند در روزهای بارانی از خانه خارج شوند چرا که همین اخوندها و ملاها فتوا داده بودند که زرتشتیان هم نجس بوده و اب باران را نجس میکنند .با فتوای آخوند و ملا ها مردم عوام به جان و مال و ناموس این ایرانیان وطن پرست و زحمتکش تعرض میکردند .هر عمامه بسری حق داشت با این قوم ایرانی وطن پرست مبارزه کند و انها را از بین برد چرا که نمیخواستند و نمیخواهند اسمی از ایران و ایرانی در جهان بماند .
در این دوره استعمار ، هندوستان و قسمت اعظمی از آسیای جنوب شرقی را بلعیده بود و ایران شاه راه نزدیک و خوب و ثروتمندی برای او بود. هم راه آبی بس بی نظیر و مناسبی داشت و راه نزدیک و امنی بود ، لذا میبایستی که آن نیز در دسترس باشد حال یا از طریق تسخیر آن و یا تخدیر و تحمیق مردم آن.
برای تسخیر ، استعمار میبایستی متحمل صرف هزینه ای گزاف چه مالی و چه جانی گردد و برای نگهداری آن سالها خرج کند ولی هزینه تخدیر و تحمیق زیاد نبود ، هم چنان که در آسیای جنوب شرقی با رواج دادن تریاک و مواد مخدر و تخدیر مردم آن سرزمینها برای یکی دو نسل انها را ساکت کرده بود . در ایران نیز استعمارروش دوم را برگزید و با آن وسیله نه تنها ایران بلکه همه منابع نفتی منطقه را در دست گرفت .
در زمان حکومت ناصرالدین شاه قاجار بود که دولت وقت انگلستان پی بوجود منبع عظیم نفت در ایران و کشورهای همجوارش شد و چشم پوشی از این منبع عظیم برایش غیر ممکن بود .لذا سیاست تخدیر و تحمیق را با کمک آخوندها و ملاها و خاصه آن عده از روحانیون و آخوندهای که ساخته و تربیت شده دست خود استعمار بودن را شروع نمود .با تقویت آخوندها و ملاهای خودفروش که اغلب جیره خوار و مواجب بگیر سفارت فخمیه بریتانیا در تهران بودن چنان مملکت را دچار بی نظمی و قحطی و ملوک الطوایفی نمودند که تا هیچ ایرانی فرصت نکند پی به نقشه شوم آنها ببرد . همین روحانیون خائن و خودفروش بودند که جلوی ایجاد مدارس و دانشگاه را که امیر کبیر بنیاد آنها را نهاده بود گرفتند و حتی در تو طئه قتل او هم شریک و دخیل بودند .همین آخوندها و ملاها بودن که ان زمان کاری کردند که دیگر کسی جرات تاسیس و ایجاد مدرسه به سرش راه پیدا نکند و در عوض بجای مدرسه و دانشگاه حوزه های علمیه ومذهبیه را توسعه دادن ودر هر شهر و قریه ای مکتبخانه ای برای تربیت ملا و آخوند مزدور تاسیس کردند و حتی مدارسی را که زرتشتیان برای تعلیم و تربیت فرزندان خود داشتند را تعطیل کردند .این اعمال روش تحمیق تا بدانجا گسترش یافت که هر کجا که میرفتی با آخوند و ملا و روحانیت فاسد سرو کار داشتی و برای حل هر مشکلی و انجام هر کاری میبایستی با ملا و اخوند محل و یا شهر تماس بگیری و گاها با پرداخت رشوه تحت نام پیشکش و زکات و خمس مشکلات را حل کنی.
دربار حکومت قاجار و دولت ان در بست در اختیار عمال استعمار انگلستان بود و در کنار انها ملاها و اخوندهای سرسپرده و خودفروش بودند که نفوذ بسیاری در دربار و دولت و جامعه داشتند .
در زمان حکومت شاهان قاجار هیچ طرح و پروژه ای در ایران برای آبادانی کشور اجرا نمیشد و اگر هم قرار بود در مسیری جاده و یا خیابانی احداث شود باز این آخوندها و ملاها بودند که اجازه نمیدادند زیرا در هر مسیری که میخواستند خیابان احداث نمایند ، انقدر با امامزاده ، نظرکرده و قدمگاه و سقاخانه و دخیل بند مواجه میشدند که احداث خیابان را منتفی میکرد .
کشاورزی و تولید مواد غذایی تعطیل شده بود ولی در عوض عامل تخدیر ملت یعنی تریاک و کشت خشخاش رواج کامل داشت و بساط منقل و تریاک در همه خانه ها بر قرار بود و با آن وسیله حکومت ملاها و آخوندها نقش خود را در تخدیر و تحمیق مردم خوب بازی میکرد و در نتیجه مملکت بسوی نیستی و ورشکستگی مطلق روانه گشت ، همانطور که همکنون هم همانگونه شده است .همین آخوندها هر وقت منافع خود را در خطر میدیدند فورا به سفارت انگلستان پناهنده میشدند و در آنجا بست مینشستند .
همه این بدبختیها که سر ملت آمده و می آید خواست استعمار و خصوصا در ان زمان خواست انگلستان بود .چرا که انها میخواستند که ایرانی آنچنان فقیر شود که حتی نان خودن نداشته باشد و این دولت انگلستان باشد که لقمه نانی به انها بدهد و در عوض تمام منابع و ذخایر و ثروتهای ملی و خدادادی انها را به یغما ببرد .استعمار خوب تشخیص داده بود و خوب دریافته بود که هر قدر مملکت فقیرتر گردد امکان تحمیل قردادهای سنگین تر اسان تر است .با همین سیاست بود که قرداد ننگین دارسی برای استخراج نفت و یا بهتر بگوییم غارت نفت منعقد شد و انگلستان غارت ثروت ایران و استفاده از خاک آن را بمنظور حفظ منافع خود در هندوستان و کشیدن سیم تلگراف از میان ایران و استخدام مزدورانی مانند شوکت الملک علم و قوام شیرازی و ... بعنوان محافظان خط سیم تلگراف و . . . شروع کرد و اخوندها و ملاها و روحانیت سرتا پا غرق در خرافات نیز وظیفه خود را در تحمیق هر چه بیشتر مردم ایران از طریق براه انداختن تعزیه و دسته و سینه زنی و روضه خوانی و . . . با شدت دنبال میشد .
مملکت به دست آخوندها و ملاها و روحانیت کهنه پرست و خرافه پرداز شیعه رو به نیستی رفته بود و هر گوشه آن برای خود استقلالی داشت .خوزستان و لرستان را انگلستان تصاحب نموده بود و در کرمان تا مرز هند (پاکستان فعلی )قشون اس،پی،آر که متعلق به انگلستان بود حکمرانی میکردند .بلوچستان در دست شوکت الملک علم بود و منطقه فارس زیر سلطه نوکر دیگر انگلستان یعنی قوام شیرازی بود .کردستان از وطن جدا گشته و افغانستان مستقل کشته و زیر نفوذ و اداره انگلستان بود و آذربایجان در خطر تعرض مجدد روسیه قرار داشت .اینجا بود که انگلستان خطر را احساس کرد و در صدد تعویض رژیم و نوع حکومت در ایران بر آمد و میخواست آنطور که خود میخواهد عمل کند .لذا پس از کش و قوسی چند ، رضا خان که در ابتدا مورد حمایت انگلستان بود وارد معرکه شده و غائله را میخوابند .اما بعدها انگلیسیها پی بردند که در مورد انتخاب رضا خان اشتباه کرده اند .چون رضا خان کهنه سربازی ورزیده و وطن پرست بود و بخوبی بدرد مملکت اشنا بود و وقتی زمام امور را بدست گرفت رفته رفته توانست بر اوضاع سرو سامان داده و برخی از ایادی و سرسپردگان به دولت انگلستان را سرکوب و دست برخی از ایادی دولت انگلستان را کوتاه نماید .
با روی کار آمدن سلسله پهلوی تحرکات آخوندها و ملاها به اوج خود رسیده بود و رضا خان بدرستی دریافته بود که تا زمانی که این قوم منحوس عمامه بسر آخوند و ملا زنده هست نمیگذارند و نخواهند گذاشت که ایران و ایرانی نفس بکشد لذا مبارزه با این قوم منحوس عمامه بسر را آغاز کرد و به همین خاطر برای انکه این مزدوران اخوند و ملا ، از سایر ایرانیها قابل تشخیص باشند و در جهت مدرن کردن جامعه ایرانیان و رهایی انها از قید و بند برخی سنتهای عقب افتاده ،دستور تعویض لباسها را داد و بجای عبا و قبا و عمامه و نعلین ، کت و شلوار را بر تن مردان نمود .با این حال ان جماعت خائن و مزدور واپسگرا آن اخوندهای و ملاهای مرتجع زیر باز تعویض لباس نرفتند و یک عمر از پرتو همین لباس آخوندی خود نان خورده و به مملکت خیانت نموده و میکنند .
آزادی که این آخوندهای نوکر صفت بعد از شهریور 1320 با کمک عمال انگلیسی و فئودالها بدست آورد موجب شد آنها که از شروع سلطنت رضا خان تقریبا از زندگی مردم خارج شده بودند مجددا وارد میدان شده و بخود چهره ای دیگر بدهند دوباره صدایشان در مساجد و حوزه های علمیه به گوش برسد .آخوندها و ملاها این طبقه مفت خور و تنبل و سر بار ایران و ایرانی تدریجا با کمک عمال انگلیسی و استعمار این امکان را پیدا کرده تا دوباره شروع به فعالیت های خائنانه کنند .
ودرست در همین زمان حزب توده نیز چون قارچ سر از زمین بدرآورد و در کنار طبقه ملایان و آخوندها به اغفال و انحراف طبقه کارگر که تا ان زمان در واحدهای تولیدی کشاورزی و صنعتی مشغول فعالیت بودند مشغول شد .این دو طبقه که بموجب مدارک بدست آمده ، سران آنها مستمری خود را مرتبا از شرکت نفت انگلیس و ایران دریافت میکردند کنار هم ولی با دو ایدئولوژی مختلف با ایجاد اغتشاش و بی نظمی در مملکت پرداختند . در زمان نخست وزیری قوام السطنه که حزب دموکرات ایران پایه گذاری گردید حزب توده رقیب پابپای حزب دموکرات بود . آخوندها و ملاها گرچه در ظاهر در هیچیک از این دو حزب شرکت نداشتند ولی وجود راست گراهای چپ نمای توده ای عمامه بسر مانند شیخ حسین لنکرانی رابطه منحوسی را میان این دو طبقه کاملا روشن میساخت . در زمان جنگ بین الملل دوم که انگلستان نتوانسته بود موافقت رضا شاه اول را برای استفاده رایگان از بنادر جنوب و شمال و راه آهن ایران بمنظور رساندن اسلحه به روسیه (شوروی)جلب نماید با تطمیع سرلشگر نخجوان و به مرخصی فرستادن افرادی از ارتش و در واقع تعطیل نمودن ارتش ایران و خریدن علی منصور و تامین دادن به انها برای حفظ موقیعت خود و خانواده موفق شدند کشور ایران را ناجوانمردانه اشغال نظامی نمایند . این اشغال نه تنها از نظر اقتصادی ضربه مهلکی بر پیکر ایران وارد ساخت بلکه دولت وقت انگلستان موفق شد با تقویت دو ستون خود یعنی قوم آخوند و ملا و حزب توده نفوذ از دست رفته خود را به ایران بازگرداند .
در این زمان 13 سال دیگر از قرداد نفتی که گروه امین الدوله و وثوق الدوله با شرکت بریتیش پترولیوم در زمان مظفرالدین شاه بسته بودند باقی مانده بود و انگلستان همیشه در کمین بود که با نفوذ در دستگاه حکومتی ایران موقعیت را برای تجدید قرار داد بدست آورد . بعد از خروج قوای متفقین از ایران و باز گشتن نظم به کشور گر چه قوای نظامی انگلستان نیز از ایران خارج شده بودند ولی در عمل قوای سیاسی و تخریبی و جاسوسی و مزدور آنها در ایران دایره نفوذی خود را بسرعت گسترده میکردند .
در نوشتار بعدی حقایقی را که موجب ملی شدن صنعت نفت در ایران شد را بررسی نمود و نقش خیانتهای آخوند ها و ملاها را در مورد مسایل پیرامون ان بر ملا خواهیم نمود .
پایان قسمت اول مهرداد حیدرپور پاریس 1390/11/3 2012/1/22

۱۳۹۰ دی ۲۵, یکشنبه

خمینی طاعون قرن


خمینی پیش از ورود به ایران و بدست گرفتن قدرت سیاسی و دستگاه دولت بارها گفت و اعلام کرد که من یک طلبه ام ، یعنی که نه من و نه روحانیت هیچیک ، مدعی حکومت کردن نیستند . . . اما دخالت خمینی و سایر روحانیون در امور مملکت داری و دستورهای صریحی که از طرف انها صادر می شد انچنان ابعاد وسیعی گرفته بود  که در این راه حتی کمترین ملاحظه ای هم رعایت نشد .
خمینی و ایادی او نه تنها در امور داخلی کشور دخالت مستقیم و صریح داشتند بلکه سیاستهای خارجی کشور را هم مستقیما تعیین می کردند . به عنوان نمونه خمینی دستور قطع رابطه همه جانبه با کشور مصر را صادر کرد و خمینی حتی این دستور را نه از طریق نهاد نخست وزیری وقت بلکه مستقیما به وزارت امور خارجه صادر کرد .این به ان معنا بود که رئیس دولت شخص نخست وزیر در ان زمان هیچ نقشی نداشت ولی با این حال خمینی مهندس بازرگان ، نخست وزیر وقت را به عنوان نامزد احراز نخست وزیری اعلام نمود و از مردم خواست که برای حمایت از این نامزد یک راهپیمایی را ترتیب داد و مهندس بازرگان را تایید کنند .
البته همه اینها از عوام فریبی خمینی بود .چرا که کافی بود خود خمینی به کمک سایر روحانیون همراه و دستیار و کسانی که خود را صالح میدانستند امور مملکت را دردست بگیرند و شاید مامور کردن مهندس بازرگان به عنوان نخست وزیر دولت موقت از ان جهت بود که خمینی قبلا رسما و علنا ضرورت وجود دولت و جدایی ان را از دستگاه روحانیت تایید کرده بود .اما خمینی هیچگاه قلبا اعتقادی به جدایی دین از سیاست نداشت و استنباط و عقیده او بر این باور بود که دین و سیاست از هم جدا نبوده و نیستند و از نظر خمینی ایرادی هم نداشت که روحانیت وارد سیاست شده و حتی حکومت هم نماید .پس خمینی به عنوان نماد یک رهبر دینی و مذهبی و روحانیون همراه وی زمام امور مملکت را در دست گرفتند و همان روحانیت و شخص خمینی مجبور شد به استناد مرجعیت دینی و الهی اش عمل کند .یعنی در مقامی قرار بگیرد که چون و چرا پذیر نبوده و نیست و هر کلام او در نظر پیروانش در حکم کلام خدا محسوب شده و میشود که اطاعت از آن کلام واجب بوده و مخالفت با آن کلام در حکم مخالفت با خدا و اسلام و . . . بوده و هست . و این همان دیکتاتوری مذهبی بود که خمینی ان را بنیان نهاد .پس از همان روزهای نخستین که خمینی و روحانیت همراه و دستیار او بر کرسی قدرت و بعد ثروت تکیه زدند اراده ملت که باید از طریق نهادها و سازمانهای اجتماعی و سیاسی اش نظارتی دائمی بر کار رهبری کشور میداشت از بین رفت .حتی خمینی هیچ اعتقادی به قانون اساسی نداشت و منظور خمینی و یارانش قلبا ایجاد نوعی حکومت الهی بود که مبنا و اساس ان قرآن بود و انهم به دست روحانیت میسر بود .در نظام جمهوری اسلامی ایران این دوگانگی ظاهری دولت و روحانیت وجود داشته است و بدین جهت هنوز برخی از مردم ستم دیده تکلیف خود را نمیدانند و مرجع حل و فصل مسایل و بدبختیهای خود را نمی شناسند .
تا پیش از 22 بهمن 1357 (وحدت کلمه) در نظر خمینی ، وحدت اعتقاد و عمل همه مردم در رسیدن به هدف سیاسی معین و مشخص و برای از میان برداشتن حکومت پهلوی بود .اما بعدها پس از ورود   خمینی به ایران مشخص شد که وحدت کلمه از نظر خمینی عملا یعنی اطاعت بی چون و چرا از گفته های خمینی بود است .خمینی این معنی را به ویژه در مسله رفراندوم و تعیین نام رژیم کنونی ایران ثابت کرد . گرچه باز برای عوامفریبی در پایان صحبتهایش اعلام کرده بود که هر کس آزاد است هر رژیمی را که میخواهد عنوان کند .اما عملا خمینی فتوا داد که بدون چون و چرا نتیجه رفراندوم باید جمهوری اسلامی باشد .نه یک کلمه بیش و نه یک کلمه کم .یعنی اینکه خمینی از مرجعیت دینی خود را برای تعیین سرنوشت یک اقدام سیاسی و حکومتی به کار انداخت و هیچ کسی در ان زمان جرات نکرد فرمول دیگری را علاوه بر نظر خمینی به رای مردم بگذارد .وحدت کلمه از نظر خمینی یعنی همه حرف خود را بخورند تا فقط یک نفر حق حرف زدن داشته باشد و ان هم خمینی بود که فقط حرف زدن داشت .
همین تلقی خمینی از (وحدت کلمه )بود که گاه با حمله های آشکار به همه گروهایی که از سر دلسوزی و اخلاص در عقیده خود و نه از سر مخالفت با اسلام در بیان افکار خویش صداقت داشتند عاملی بود که ان خط کشی میان مسلمان و غیر مسلمان و مذهبی و غیر مذهبی و خودی و غیر خودی را پیش کشید و این همه ماجرا را که سالهاست ادامه دارد را به دنبال خود اورد و کار بجایی رسید که گروههای متعصب و فشار امروزه هم باز تاب و تحمل هیچ سخنی را جز در قالب تکرار سخنان خمینی و خامنه ای نداشته و ندارند و به هر صاحب عقیده ای که سخنش رنگی دیگر دارد بی محابا هجوم برده و با چماق تکفیر بر سرش میکوبند و . . . و سخن معروف از تو به یک اشاره از ما به سر دویدن مصداق پیدا کرده است . یک اشاره خمینی و یا خامنه ای و برخی روحانیت کافی بوده و است که بیدرنگ موجی از تهاجم به راه افتاده و نه خمینی و خامنه ای در این زمینه احساس مسولیت نکرده و نمیکند .
واکنش و فتواهای  خمینی و خامنه ای در مورد بسیاری از مسایل روز عملا منشا بحث و جد لها و حتی منازعات و مشکلات ظاهرا لاینحل شده است .مثلا در مورد مسایل مربوط به حقوق زنان و هنرها و فعالیتهای سیاسی اگر آزادی وجود نداشته و ندارد که اگر این آزادی وجود داشت پس نباید متعاقب سخنان خمینی و خامنه ای و سایرین هجوم های سازمان یافته را به اجتماعات سیاسی اغاز کرده و کنند .
خمینی حتی در قبل از ورد به ایران در مورد آزادی زنان سخنانی ایراد کرده بود که پس از ورود به ایران هیچ کدام از انها را عملی نکرد و تا به امروز هم عملی نشده است .زنان ایران زمین در جمهوری اسلامی هیچ آزادی نداشته و ندارند که اگر زنان ایران آزادند و هیچ حقی از انها سلب نشده این همه بگیر و ببند ها بر سر حجاب اجباری  از زمان خمینی به این سو برای چیست ؟ چرااز زمان روی کار آمدن خمینی و نظام جمهوری اسلامی  دادگستری از صدور احکام قضایی زنان حقوقدان خود داری میکند ؟ اگر هنر فعالیتی آزاد و فرهنگی است پس چرا از زمان روی کار آمدن خمینی هنر در این کشور به سوی رکود و تعطیلی رفت ؟بسیاری از رشته های هنری در زمان خمینی تعطیل شد .حتی در زمان خمینی برقراری یک نمایشگاه نقاشی حتی در مرکزی که کارش آموزش و اشاعه  هنرهاست  از امنیت لازم برخوردار نبود .
خمینی چندین بار اعلام کرده بود که ابراز عقیده و بیان ان آزاد است و کسی نباید معترض روزنامه ها شود .ولی در جمهوری اسلامی که خمینی و خامنه ای عملا زمامدار و صاحب اقتدار سیاسی ان بوده و هستند گروههای بسیج شده ای از جانب حکومت تحت لوای مذهب و به نام مذهب به روزنامه ها تاخته و میتازند نویسندگان را تهدید نموده و میکنند جلوی روزنامه ها را میگرفتند کما اینکه کنون هم جلوی روزنامه های منتقد را میگیرند .کتابخانه ها را آتش زده و میزنند .چه در زمان خمینی و چه اکنون در دوره سیاهتر خامنه ای در مدارس و دانشگاهها ، معلمان و استادان را به دلایل عقیدتی و مرامی کنار گذاشته و میگذارند و مانع کارشان شده و میشوند .در اجتماعات مسالمت آمیز ، مردم اخلال ایجاد کرده و میکنند و همواره کوشیدند تا با جلو گیری از حرکت آزادانه مردم جنگ و خونریزی راه انداخته و میاندازند .در رادیو و تلویزیون کار فشار و اعمال نظر شخصی را تا بدانجا پیش برده و میبرند که اخبار نادرست و نا صحیح و تفسیر های غلط و نفاق افکن و تحریک کننده را پخش نموده و میکنند .صدا و سیما دستگاهی که با پول ملت فراهم شده و باید عامل ایجاد وحدت و برادری در بین مردم باشد به صورت ابزاری در جهت مقاصد و منافع خمینی و خامنه ای و نظام و گروهی به کار گرفته شده و میشود .انوقت خمینی و خامنه ای و دستگاه حاکم در برابر این همه اعمال خودسرانه مخالف آزادی های فردی و اجتماعی هر گونه انتقاد را هم دشمنی با انقلاب جلوه میدهند . . .
خمینی اعلام کرده بود همه انانی که حرفی جز سخن مکرر او درباره انقلاب و جمهوری اسلامی بگویند دشمن انقلابند .
خمینی یک انحصار طلب به تمام معنا بود و کار انحصار طلبی  در دوره خمینی و خامنه ای به جایی رسیده بود و است که هر اتفاق کوچک و بزرگی با انکه منشا و مصدرش هم معلوم و مشخص است ، با تبلیغاتی همه جانبه و زهر آگین  به گروههای شناخته شده و معین در جامعه نسبت داده شده و میشود
سخن کوتاه انکه خمینی مصمم بود در اسرع وقت رژیم مورد علاقه اش را مستقر کند و انتقام شیخ فصل الله نوری را از ملت ایران بگیرد و با سیاستها و عملکرد خود تحت عنوان انقلاب اسلامی تمام اثار انقلاب مشروطیت نهضت ملی شدن نفت را از جامعه رو به پیشرفت ایران بزداید .و این مستلزم کشیدن خط بطلان بر سیر تحول آزادی و آزادیخواهی و دمکراسی بود که سنگ بنایش را نیاکان ما با انقلاب مشروطیت گذاشتند .مهرداد حیدرپور meh.mah2@yahoo.com